هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

روزهای سخت

روزگارم خوش نيست ..........در اطرافم تحولات زيادي رخ داده.......مامان جونيم و بابا جونيم رفتند مسافرت ...........عمه جون با بچه هاش اومدن خونمون .......من خيلي عصبي و نق نقو شده بودم ........از طرفي يك دندون گنده آسيا دارم در مي يارم ..........فكر كردند من شايد مريض شده ام ........وقتي رفتم دكتر ..........دكتر گفت همه چيزم خوبه ..............ولي من اضطراب جدايي گرفتم .......اين تحولات براي من سخت بود ...........شايد عادت نداشتم من خونه باشم ......و مامان بابام از خونه خارج شوند... روح من ناراحت شده .........و من ناراحتيهام رو با نق نق نشون مي دم . مامانم به زودي 10 روز مرخصي مي گيره ...........ما به با هم بودن نياز داريم . راستي از...
23 تير 1392

یک تجربه ناموفق

برنامه هاي زندگيمون كمي بهم ريخته شده است…..... قراراست يكماه مامان جوني و بابا جوني برن مسافرت …….پس همانطور كه گفته شد من در مهد كودك ثبت نام شدم ……..اما اصلا نتونستم ارتباط  برقرار كنم ……….حتي براي لحظه اي داخل كلاس نشدم …….اصلا از مامانم جدا نشدم ……….در آخر هم با گريه به مامانم مي گفتم مامان بريم از اينجا ……وقتي مامانم مي گفت پس با خانم مربي خدافظي كن …..داد زدم من با اينا خدافظي نمي كنم شايد هنوز كوچيك بودم ………..شايد برخورد اول مربي مهد روم تاثير گذاشت كه گفت  كسي باهام داخل نشه …&h...
11 تير 1392
1