روزهای سخت
روزگارم خوش نيست ..........در اطرافم تحولات زيادي رخ داده.......مامان جونيم و بابا جونيم رفتند مسافرت ...........عمه جون با بچه هاش اومدن خونمون .......من خيلي عصبي و نق نقو شده بودم ........از طرفي يك دندون گنده آسيا دارم در مي يارم ..........فكر كردند من شايد مريض شده ام ........وقتي رفتم دكتر ..........دكتر گفت همه چيزم خوبه ..............ولي من اضطراب جدايي گرفتم .......اين تحولات براي من سخت بود ...........شايد عادت نداشتم من خونه باشم ......و مامان بابام از خونه خارج شوند... روح من ناراحت شده .........و من ناراحتيهام رو با نق نق نشون مي دم . مامانم به زودي 10 روز مرخصي مي گيره ...........ما به با هم بودن نياز داريم . راستي از...
نویسنده :
هانا خانم
17:15